loading...
سایت تفریح و سرگرمی،مطالب جنجالی،عکس ها و پست های فیس بوکی،استخدام،کاریابی،جوک،اس ام اس،اخبار،عکس،جدیدترین اخبار استخدامی،قیمت طلا و
مدیر بازدید : 135 دوشنبه 13 مرداد 1393 نظرات (0)
ضرب المثل برج زهرمار
خشم و غضب, ضرب المثل ایرانی
هر کس بر اثر حادثه ای حالت خشم و غضب فوق العاده به او دست دهد به قسمی که چهره پر چین و جبین پر آژنگ کند ؛ چنین کس را اصطلاحاً برج زهر مار می گویند . لکن در استعمال آن باید الفاظ تشبیه مانند چون و همچون و امثال آن بکار رود تا افاده معنی کند .

گر چه این عبارت ریشه نجومی دارد نه تاریخی ، ولی در هر حال باید ریشه آن به دست آید تا معلوم گردد علت تسمیه و نامگذاری آن چیست و چگونه یک اصطلاح نجومی به صورت ضرب المثل در آمده است .

همانطوری که در بالا عنوان گردید در این عبارت کلمه " برج " ناظر بر بروج سماوی است و " زهر مار " کمترین خویشاوندی و ارتباطی با زهر و سم مار و اژدها ندارد ؛ بلکه شکل و تصویر هیئت اجتماعیه چند ستاره و کوکب است که معمولاً همه اسامی صورت های متشکله ستارگان را بر این مبنی تسمیه و نامگذاری کرده اند .
 
«.... در اصطلاح علم هیئت و نجوم ، هر کوکبی که مدار منطقه البروج شمالاً یا جنوباً فاصله داشته باشد ، آن فاصله را از جانب اقرب عرض آن کوکب گویند و درجات عرض را از دایره عرض تعیین می کنند . چون شمس همیشه بر مدار منطقه البروج است آن را عرض نبود و این مدار را مدار شمس نیز گویند و به فرانسه زودیاک می نامند .

چون عرض عارض کوکبی شد اگر به سمت شمال ، منطقه البروج بود ، عرض شمالی است و اگر به سمت جنوبش بود عرض جنوبی است . چون کوکبی مثلاً ماه را که یکی از سیارات است ، عرض نجومی عارض می شود ، ناچار مدار او از مدار منطقه البروج به اصطلاح علمای هیئت مایل خواهد بود و با مدار منطقه البروج در دو نقطه تقاطع می کند و چون هر دو از مدارات عظیمه اند هر یک به دور نقطه تقاطع تنصیف می شوند و به نصف متساوی یعنی یک صد و هشتاد درجه که شش برج است تقسیم می گردند . آن دو نقطه یعنی محل تقاطع مدار مایل و منطقه البروج ثابت نیستند ، بلکه در بروج دوازده گانه دور می زنند . آن نقطه ای که کوکب از جنوب منطقه البروج به شمال آید آن را نقطه رأس گویند و آن نقطه ای که کوکب از شمال منطقه البروج به جنوب آن رود ذنب گویند .

این دو نقطه رأس و ذنب را " جوزهرین " که تثنیه " جوزهر " معرب " گوزهر " است هم می نامند و عقدتین نیز می گویند . بعضی گو را مخفف گودال می دانند . یعنی " گودال زهر " و برخی جوزهر را معرب گوزگره دانسته اند ، یعنی گره " سخت بسته " . با ضرب المثل " برج زهرمار " وجه اول مناسب است و با عقدتین وجه دوم که عقده به معنی گره است و جوز بنابراین وجه معرب گوز به معنی گردو است .
 
رأس ، سر است و ذنب ، دم . وجه تسمیه آن دو نقطه به سر و دم چیست ؟ این سر و دم شکل اژدها یا مار بزرگ موهوم و مخیلی است که از هیئت تقاطع دو دایره نامبرده مشکل می شود . چنان که همه نام های صور کواکب از بروج و غیر ها بر این مبنی است . یعنی از هیئت اجتماعیه چند کوکب صورتی تصویر شده است و آن مجموعه را به آن صورت نام نهاده اند که در کتب هیئت به تفصیل مضبوط است . آن نقطه را کوکب شمالی می شود . چون اشرف و سعد پنداشتند ، رأس نامیدند و آن نقطه دیگر را که متقابل و متقاطر رأس است ، نحس دانستند و ذنب خواندند .
 
خشم و غضب, ضرب المثل ایرانی

 

مثلاً در شکل فوق - ( ABCDE ) - را قوسی از مدار منطقه البروج فرض کنیم و - ( EBHDR ) - را قوسی از مدار مایل که یکدیگر را در دو نقطه B رأس و D ذنب قطع کردند و از هیئت اجتماعیه دو نیم دایره که مابین B و D است شکل اژدها یا مار بزرگ متوهم می شود و در اینکه رأس سعد است و ذنب نحس ، احکام نجومی بسیار بر آن دو متفرع کردند .

 

مثلاً گفته اند چون مشتری با رأس بود ، دلیل است بر بسیاری خیرات و رواج عدل و انصاف و عیش و خرمی در خلایق . اگر ستاره مشتری با ذنب بود ، دلیل است بر ضد آنچه رأس گفته شود .

 

چون ذنب که یکی از دو جوزهر از " گودال زهرمار " است در برجی باشد ، احکام نجومی را در آن برج به مناسبت بودن ذنب در آن نحس دانسته اند . به همین جهت به کسی که از ناسازگاری روزگار و پدیده های تلخ زندگی روی ترش کرده است گویند " برج زهرمار " است . »

 

سابقاً در ایران افرادی بودند که مارهای سمی را در برج هایی دور از دسترس عامه مردم نگاهداری می کردند و هر به چند وقت با وسایل موجود از مار زهر می گرفتند و به منظور استفاده پزشکی به دارو فروشان و عطاران آن عصر و زمان می فروختند . شاید این موضوع در به دست آمدن ریشه تاریخی عبارت مثلی " برج زهرمار " کمک کند . ولی در هر صورت به نظر می رسد ریشه تاریخی اولی بهتر مورد اطمینان باشد .

مدیر بازدید : 71 جمعه 10 مرداد 1393 نظرات (0)
جوک های جدید و خنده دار
  
استتوس خنده دار, جوک خنده دار
ﮐﺎﻣﭙﯿﻮﺗﺮﻡ ﺑﻪ ﺩﺭﺟﻪﺍﯼ ﺍﺯ ﮐُﻨﺪﯼ ﺭﺳﯿﺪﻩ ﮐﻪ ﻭﻗﺘﯽ ﺩﺍﺑﻞ ﮐﻠﯿﮏ ﻣﯽﮐﻨﻢ ﺭﻭ ﻣﺎﯼ ﮐﺎﻣﭙﯿﻮﺗﺮ
ﺑﻌﺪ 5 ﺩﻗﯿﻘﻪ ﭘﯿﻐﺎﻡ ﻣﯿﺪﻩ : ﺩﺍﺩﺍﺵ ﮐﺠﺎ رو ﮐﻠﯿﮏ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩﯼ !؟
 
------------------- جوک خنده دار -------------------
 
بزرگترین دروغ کتاب های عربی
“جمع مذکر سالم”
اصن مگه داریم !؟
 
------------------- جوک خنده دار -------------------
 
دقت کردین ؟
در پاسخ به جواب “چی شد؟” حدود %۹۹ میگن “هیچی”
و اون %۱ باقیمونده هم میگن “چی ، چی شد؟”
 
------------------- جوک خنده دار -------------------
 
قدیما یه نوع اف اف وجود داشت
که طرف یه نخ از قفل دروازه ی حیاط وصل میکرد توی بالکن هرکی در میزد نخو میکشید در باز میشد !
 
------------------- جوک خنده دار -------------------
 
من پارسال یه روز روزه گرفتم
هنوز گشنمه !
 
------------------- جوک خنده دار -------------------
 
پسره رفت تو کوچه دید داداش دوقلوش داره فوتبال بازی میکنه
محکم زد تو گوشش و گفت: عوضی تو اینجایی ؟
مامان 2 بار منو برده حموم
 
------------------- جوک خنده دار -------------------
 
ﺍﯾﻦ ﻣﻄﻠﺒﻮ ﻓﻘﻂ پسرا ﻣﯿﺘﻮﻧﻦ ﺑﺨﻮﻧﻦ
دخترا ﺑﻪ ﺻﻮﺭﺕ ﺳﺘﺎﺭﻩ ﻣﯿﺒﯿﻨﻦ
***************
******************************
************************
**********
******************
پسرا ﺧﯿﻠﯽ ﺑﺎﺣﺎﻝ ﺑﻮﺩ ﻧﻪ !؟ ! ﻣﺨﺼﻮﺻﺎ ﺍﻭﻥ ﺗﯿﮑﺶ ﮐﻪ
ﻣﯿﮕﻪ : ******
 
------------------- جوک خنده دار -------------------
 
یه سرى قرصهاى خواب آور داریم ، یه سرى فکرهاى خواب بُر
 
------------------- جوک خنده دار -------------------
 
راز خود را به یک زن لال بگویید
تا به اذن پروردگار شفا پیدا کند!
 
------------------- جوک خنده دار -------------------
 
مکالمه بین زن ومرد :
مرد : ماشاءالله عزیزم خونه تمیز و مرتبه
انشاءالله وایبر قطع شده؟
زن : نه والا شارژر گوشی رو گم کردم ، مجبور شدم خونه رو تمیز کنم تا پیداش کنم!
 
------------------- جوک خنده دار -------------------
 
اینکه کسی نیست که نگرانت بشه یک خوبی داره یک بدی
خوبیش اینکه کسی نیست که نگرانت بشه ، بدیش اینکه کسی نیست که نگرانت بشه
 
------------------- جوک خنده دار -------------------
 
آیا میدونستید اگه کوکاکولا رو برعکس کنید میریزه زمین ؟
 
------------------- جوک خنده دار -------------------
 
این زنبورایى که ۴۵دقه تو یه ارتفاع و نقطه ثابت ، بال بال زنون جلوت وایمیستن
اینا نیم کلاجشون خیلى خوبه
 
------------------- جوک خنده دار -------------------
 
من عاشق پولم …
امان از دست این عشقای یه طرفه !
 
------------------- جوک خنده دار -------------------
 
کسی تا حالا با خودش شعور به گور نبرده ، استفاده کنیم ازش
 
------------------- جوک خنده دار -------------------
 
دختر که باشی
مرهم مادر میشی…عزیز پدر میشی…همدرد برادر میشی…محرم شوهر میشی..
.
.
.
.
ولی  حیف که عمه میشی و به باد میری
 
------------------- جوک خنده دار -------------------
 
تو یه پاساژ راه میرفتم که یهو خوردم به یه نفر…
اون افتاد زمین سریع رفتم بلندش کردم و گفتم :
واقعا عذرخواهی میکنم!
وقتی دستشو گرفتم دیدم طرف از این مجسمه های مانکنیه که جلوی مغازه ها میذارن!
اطرافمو که نگاه کردم دیدم یه یارو داره بهم نگاه میکنه و یه لبخند تمسخرآمیز هم رو لباشه!
بهش گفتم: خنده داره؟؟؟؟ خب من فکر کردم آدمه!
یارو چیزی نگفت خوب که دقت کردم دیدم اونم یه مانکنه …!
 
------------------- جوک خنده دار -------------------
 
یه افسانۀ قدیمی هست که میگه :
اونایی که شبا خوابشون نمیبره ؛به این دلیله که
تو فکر یه نفر دیگه بیدارن !
.
.
.
خووو کصافطااااااااا ؛ اینقد به من فکر نکنید دیگه!
بذارید یکم آسایش داشته باشیم باباااا
 
------------------- جوک خنده دار -------------------
 
یه همسایه داریم ،بی اعصاب
بی اعصاب میگم ،واقعا بی اعصابا!
یه بار رفتم در خونشونو زدم ،اومد دم در نه سلامی نه هیچی!
گفتم :سلام
گفت:چیه چی میخوای؟؟؟
من گفتم هیچی، سلام دادم
جواب سلاممو میخوام
انقد جملم تاثیرگذاربود ،کار از افق گذشت
تو اریب محو شد
مدیر بازدید : 92 جمعه 10 مرداد 1393 نظرات (0)
اعترافات جالب و خنده دار
   
اعترافات احمقانه, اعترافات جالب و خنده دار
اعتراف میکنم وقتی من کوچیک بودم مامانم برای اینکه خرابکاری یا شیطونی نکنم بهم میگفت من پشت سرم هم دوتا چشم دارم اگه کار بد کنی خیلی زود متوجه میشم.!منم از ترسم هیچ وقت به پشت سرش نگاه نمی کردم چون میترسیدم دو تا چشم ببینم
 
********* اعترافات خنده دار *********
 
اعتراف میکنم یه روز صبح که شدیدا خوابم میومد مامانم اشغال داد بندازم سطل زباله منم که چشمام وا نمیشد کیفمو انداختم سطل اشغال و با کیسه زباله رفتم مدرسه …قیافه ی دوستام سر صف هیچ وقت یادم نمیره
 
********* اعترافات خنده دار *********  
اعتراف میکنم روی زانوم باند پیچیدم تا به بهانه پا درد فردا همراه بابام نرم سر کار.صبح بابام صدام زد گفت :عزیز دلم هنوز پات درد میکنه؟ با حالت تضرع دست گذاشتم رو زانوی بانداژ شده و گفتم آره بابا جون.یه پس کله ای بهم زد و گفت پاشو بریم که دیر شده .داداشا و خواهرم هی میخندیدن.بعدا فهمیدم بابام شب که خواب بودم باند رو از زانوی چپم باز کرده بوده و روی زانوی راستم بسته بوده
 
********* اعترافات خنده دار *********  
اعتراف میکنم چند سال پیش که عموم فوت کرده بود من اولین بار بود که مراسم ختم می رفتم وقتی رسیدم مامانم اشاره کرد برم به زن عمو تسلیت بگم رفتم پیشش زن عمو بغلم کرد و گریه کرد و گفت عموت مرد عزیزم منم گفتم خودم می دونم زن عمو همه چادرو کشیدن رو صورتشون از خنده داشتن غش می کردن
 
********* اعترافات خنده دار *********  
اعتراف میکنم موقع عقد داییم بود تو محضر بودیم،منم مسئولیت کله قندارو به عهده گرفتم،موقعی که عاقد از زن داییم واسه سومین بار پرسید و زن داییم جواب بله رو داد منم از خوشحالی نفهمیدم چی شد کله قندا رو ول کردم و شروع کردم به دست زدن بعد چند ثانیه دیدم همه دارن میخندن تازه یادم اومد که کله قندارو رو سر عروس دوماد انداختم..
بیچاره زن داییم تا ۲روز سرش درد میکرد
 
********* اعترافات خنده دار *********
 
مامانم بیرون از خانه بود من و برادرم تصمیم گرفتیم برای پدر یخ در بهشت درست کنیم .برادرم یخ وشکر را آماده کرد من هم پودر رنگی فراهم کردم.معجون که آماده شد همه با هم خوردیم.چند دقیقه بعد دیدم چشمهای بابام سرخ شد وشروع کرد به بادگلو زدن.
مادرم به خانه برگشت به بابام گفت :چرا اینجوری شدی ؟بابا گفت نمیدونم این بچه ها یه چیزی دادن خوردم حالم یه جوری شده .
مامان گفت مگه چی بهش دادین ؟گفتم این مواد که میبینی.مادرم گفت:ای وای این که جوهر مخصوص رنگرزی قالیه.بعدفهمیدم چه دسته گلی به آب دادیم.جالب اینکه چون بابا بزرگتر بود برای احترام براش ۲ لیوان ریخته بودیم
 
********* اعترافات خنده دار *********  
 
اعتراف میکنم یه روز که از کلاس داشتم بر میگشتم خونه مامانم ز زد گفت ساندویچ همبر بگیر بیا من که منتظر تاکسی بودم تو فکر اینم بودم که کجا همبر بگیرم چند تا بسر جوون هم به فاصله ۱ متریم بودن که یهو یه تاکسی بوق زد منم حواسم نبود به جه مقصد بلند گفتم(همبر)… که چند نفر کناریم زدن زیر خنده منم از خجالت رفتم اون سمت خیابون
 
********* اعترافات خنده دار *********  
 
اعتراف میکنم یه روز دختر همسایه مونو توخیابون داشت میرفت بامامانش دیدم
نیشمو با ذوق زدگی تا بناگوشم بازکردم و گفتم
سلام مونا………. چطوری؟………
دیدم تحویلم نگرفت و مامانشم میخندید
اومدم خونه به مامانم گفتم این دختر همسایه چه زود بزرگ شد تا دیروز اینقد بود
گفت :کی
من:همین مونا دیگه دختر آقای …
گفت :اون مبیناست مونا مامانشه
 
********* اعترافات خنده دار *********
 
 اعتراف میکنم که وقتی بچه بودم میدیدم این مجری های تلویزیون مستقیم به ادم نگاه میکنند همش فکر میکردم منو میبینن چون هر جا چپ و راست میرفتم داشتن مستقیم منونگاه میکردن…من خنگول هم میرفتم زیر مبل یا از پشت پرده قایمکی نگاه میکردم ببینم بازم دارن نگاهم میکنن یا نه! همش درگیری ذهنیم این بود که آخه اینا از کجا فهمیدن من پشت پرده ام
 
********* اعترافات خنده دار *********
 
اعتراف میکنم شیش هفت ساله که بودم یه روز که کسی خونه نبود  یه طالبی ورداشتم خوردم میخاستم که مثلا بابام نفهمه پوستش و تخمه هاش ازپنجره ریختم پایین تخمه هاش ریخت تو سر پسر همسایمون اونم به بابام گفت
وقتی بابام به من گفت  ازین کارا نکن من بااعتماد به عرش عجیبی گفتم من نریختم که
 
********* اعترافات خنده دار *********
 
اعتراف میکنم
از ترس این که مامانو بابام بهم بگن کاری بکن از اتاقم بیرون نمیرم  الانم که اینو دارم میگم دستشویی دارم من برم بیرون عمرآ
 
********* اعترافات خنده دار *********
 
اقا اعتراف میکنم که
دوران دبستان تو کلاسمون یه پنکه داشتیم این پنکه خیلی تکون می خورد پنکه هم بالای سره دوستم بود اقا ما هم هی حواسمون بود که این افتاد سریع بپرم جلوش و به جای دوستم من بمیرم و تو روزنامه ها کلی تعریف کنن ازم
یه همیچین ادمیم من
 
********* اعترافات خنده دار *********  
 
اینجانب در سلامت کامل عقل اعتراف میکنم امروز در سن 20 سالگی از مادرم خواستم به یاد 2 سالگی بیاد و ناخونای منو بگیره اونم اومد و ناخونای منو همچین از ته چید
 
********* اعترافات خنده دار *********  
اعتراف میکنم بچه که بودیم می رفتم خونه مامان بزگمینا با پسرخاله هام بابرق 220فشار قوی قطار بازی میکردیم هرچیم میگفتن نکنید خشک میشید گوشمون بدهکار نبود الآن که فکر میکنم میبینم راست میگفتنا ما باورمون نمیومد
 
********* اعترافات خنده دار *********  
 
اعتراف میکنم یه بار یکی از آشنا هامون اومدن خونمون بعد یه پسر سه ساله داشتن (گودزیلا) انقد حرف میزد و فضول بود بهش گفتم این یه بازی مثلا تو یه زندانی هستی من گرفتم دستو پاشو بستم ولش کردم مامانشم نفهمید من یک پلیدم آره
 
********* اعترافات خنده دار *********  
 
اعتراف میکنم دیشب سردم شد ناخود آگاه رفتم کولر رو خاموش کردم
فک کنم دارم بابا میشم ¡¡¡
مدیر بازدید : 74 جمعه 10 مرداد 1393 نظرات (0)

جملات الهام بخش و زیبا برای زندگی (20)

مطالب جالب و خواندنی, عکس نوشته های زیبا

جملات تصویری

 

مطالب جالب و خواندنی, عکس نوشته های زیبا

جملات تصویری

 

مطالب جالب و خواندنی, عکس نوشته های زیبا

جملات تصویری

 

مطالب جالب و خواندنی, عکس نوشته های زیبا

جملات تصویری

 

مطالب جالب و خواندنی, عکس نوشته های زیبا

جملات تصویری

 

مطالب جالب و خواندنی, عکس نوشته های زیبا

جملات تصویری

 

مطالب جالب و خواندنی, عکس نوشته های زیبا

جملات تصویری

 

مطالب جالب و خواندنی, عکس نوشته های زیبا

جملات تصویری

 

مطالب جالب و خواندنی, عکس نوشته های زیبا

جملات تصویری

 

مطالب جالب و خواندنی, عکس نوشته های زیبا

جملات تصویری

 

مطالب جالب و خواندنی, عکس نوشته های زیبا

جملات تصویری

 

مطالب جالب و خواندنی, عکس نوشته های زیبا

جملات تصویری

 

مطالب جالب و خواندنی, عکس نوشته های زیبا

جملات تصویری

 

مطالب جالب و خواندنی, عکس نوشته های زیبا

جملات تصویری

 

مطالب جالب و خواندنی, عکس نوشته های زیبا

 

مدیر بازدید : 74 جمعه 10 مرداد 1393 نظرات (0)
کریم تر از حاتم
 
حکایت, حکایت آموزنده,داستان
حاتم را پرسیدند که :«هرگز از خود کریمتر دیدی؟»
گفت: «بلی، روزی در خانه غلامی یتیم فرود آمدم و وی ده گوسفند داشت. فی الحال یک گوسفند بکشت و بپخت و پیش من آورد. مرا قطعه‌ای از آن خوش آمد، بخوردم.»
گفتم : «والله این بسی خوش بود.»
حاتم ادامه داد: «غلام بیرون رفت و یک یک گوسفند را می‌کشت و آن موضع را می پخت و پیش من می‌آورد و من از این موضوع آگاهی نداشتم. چون بیرون آمدم که سوار شوم، دیدم که بیرون خانه خون بسیار ریخته است. پرسیدم که این چیست؟»
گفتند: «وی همه گوسفندان خود را بکشت.»
وی را ملامت کردم که: «چرا چنین کردی؟»
گفت: «سبحان الله ترا چیزی خوش آید که من مالک آن باشم و در آن بخیلی کنم؟»
پس حاتم را پرسیدند که: «تو در مقابله آن چه دادی؟»
گفت: «سیصد شتر سرخ موی و پانصد گوسفند.»
گفتند: «پس تو کریمتر از او باشی!»
گفت: «هیهات! وی هر چه داشت داده است و من آز آن چه داشتم و از بسیاری، اندکی بیش ندادم.»
مدیر بازدید : 110 جمعه 10 مرداد 1393 نظرات (0)
داستانی زیبا از بخشندگی کوروش کبیر!
   
بخشندگی کوروش کبیر, کوروش کبیر,داستان کوروش کبیر,کوروش کبیر,
روزی که کوروش وارد شهر صور شد یکی از برجسته ترین کمانداران سرزمین فینیقیه (که صور از شهرهای آن بود) تصمیم گرفت که کوروش را به قتل برساند. آن مرد به اسم "ارتب" خوانده می شد و برادرش در یکی از جنگ ها به دست سربازان کوروش به قتل رسیده بود. کوروش در آن روز به طور رسمی وارد صور شده بود و پیشاپیش او، به رسم آن زمان ارابه آفتاب را به حرکت در می آوردند و ارابه آفتاب حامل شکل خورشید بود و شانزده اسب سفید رنگ که چهار به چهار به ارابه بسته بودند آن را می کشید و مردم از تماشای زینت اسب ها سیر نمی شدند ...
هیچ کس سوار ارابه آفتاب نمی شد و حتی خود کوروش هم قدم در ارابه نمی گذاشت و بعد از ارابه آفتاب کوروش سوار بر اسب می آمد. از آنجا که پادشاه ایران ریش بلند داشت و در اعیاد و روزهای مراسم رسمی، موی ریش و سرش را مجعد می کردند و با جواهر می آراستند. کوروش به طوری که افلاطون و هرودوت و گزنفون و دیگران نوشته اند علاقه به تجمل نداشت و در زندگی خصوصی از تجمل پرهیز می کرد، ولی می دانست که در تشریفات رسمی باید تجمل داشته باشد تا اینکه آن دسته از مردم که دارای قوه فهم زیاد نیستند تحت تاثیر تجمل وی قرار بگیرند. در آن روز کوروش، از جواهر می درخشید و اسبش هم روپوش مرصع داشت و به سوی معبد "بعل" خدای بزرگ صور می رفت و رسم کوروش این بود که هر زمان به طور رسمی وارد یکی از شهرهای امپراطوری ایران(که سکنه آن بت پرست بودند) می گردید، اول به معبد خدای بزرگ آن شهر می رفت تا اینکه سکنه محلی بدانند که وی کیش و آیین آنها را محترم می شمارد.
در حالی که کوروش سوار بر اسب به سوی معبد می رفت، "ارتب" تیرانداز برجسته فینیقی وسط شاخه های انبوه یک درخت انتظار نزدیک شدن کوروش را می کشید!
در صور، مردم می دانستند که تیر ارتب خطا نمی کند و نیروی مچ و بازوی او هنگام کشیدن زه کمان به قدری زیاد است که وقتی تیر رها شد از فاصله نزدیک، تا انتهای پیکان در بدن فرو می رود. در آن روز ارتب یک تیر سه شعبه را که دارای سه پیکان بود بر کمان نهاده انتظار نزدیک شدن موسس سلسله هخامنشی را می کشید و همین که کوروش نزدیک گردید، گلوی او را هدف ساخت و زه کمان را بعد از کشیدن رها کرد. صدای رها شدن زه، به گوش همه رسید و تمام سرها متوجه درختی شد که ارتب روی یکی از شاخه های آن نشسته بود. در همان لحظه که صدای رها شدن تیر در فضا پیچید، اسب کوروش سر سم رفت. اگر اسب در همان لحظه سر سم نمی رفت تیر سه شعبه به گلوی کوروش اصابت می کرد و او را به قتل می رسانید. کوروش بر اثر سر سم رفتن اسب پیاده شد و افراد گارد جاوید که عقب او بودند وی را احاطه کردند و سینه های خویش را سپر نمودند که مبادا تیر دیگر به سویش پرتاب شود، چون بر اثر شنیدن صدای زه و سفیر عبور تیر، فهمیدند که نسبت به کوروش سوءقصد شده است و بعد از این که وی را سالم دیدند خوشوقت گردیدند، زیرا تصور می نمودند که کوروش به علت آنکه تیر خورده به زمین افتاده است.
در حالی که عده ای از افراد گارد جاوید کوروش را احاطه کردند، عده ای دیگر از آنها درخت را احاطه کردند و ارتب را از آن فرود آوردند و دست هایش را بستند...
کوروش بعد از اینکه از اسم و رسم سوءقصد کننده مطلع گردید گفت که او را نگاه دارند تا اینکه بعد مجازاتش را تعیین نماید و اسب خود را که سبب نجاتش از مرگ شده بود مورد نوازش قرار داد و سوار شد و راه معبد را پبش گرفت و در آن معبد که عمارتی عظیم و دارای هفت طبقه بود مقابل مجسمه بعل به احترام ایستاد. کوروش بعد از مراجعت از معبد، امر کرد که ارتب را نزد او بیاورند و از وی پرسید برای چه به طرف من تیر انداختی و می خواستی مرا به قتل برسانی؟
 ارتب جواب داد ای پادشاه چون سربازان تو برادر مرا کشتند من می خواستم انتقام خون برادرم را بگیرم و یقین داشتم که تو را خواهم کشت، زیرا تیر من خطا نمی کند و من یک تیر سه شعبه را به سوی تو رها کردم، ولی همین که تیر من از کمان جدا شد، اسب تو به رو درآمد و اینک می دانم که تو مورد حمایت خدای بعل و سایر خدایان هستی و اگر می دانستم تو از طرف بعل و خدایان دیگر مورد حمایت قرار گرفته ای نسبت به تو سوءقصد نمی کردم و به طرف تو تیر پرتاب نمی نمودم!
کوروش گفت در قانون نوشته شده که اگر کسی سوءقصد کند و سوءقصد کننده به مقصود نرسد دستی که با آن می خواسته سوءقصد نماید باید مقطوع گردد. اما من فکر می کنم که هنگامی که به طرف من تیر انداختی با هر دو دست مبادرت به سوءقصد کردی و با یک دست کمان را نگاه داشتی و با دست دیگر زه را کشیدی. ارتب گفت همین طور است. کوروش گفت هر دو دست در سوءقصد گناهکار است و من اگر بخواهم تو را مجازات نمایم باید دستور بدهم که دو دستت را قطع نمایند ولی اگر دو دستت قطع شود دیگر نخواهی توانست نان خود را تحصیل نمایی، این است که من از مجازات تو صرفنظر می کنم.
ارتب که نمی توانست باور کند پادشاه ایران از مجازاتش گذشته، گفت ای پادشاه آیا مرا به قتل نخواهی رساند؟ کوروش گفت : نه. ارتب گفت ای پادشاه آیا تو دست های مرا نخواهی برید؟ کوروش گفت: نه. ارتب گفت من شنیده بودم که تو هیچ جنایت را بدون مجازات نمی گذاری و اگر یکی از اتباع تو را به قتل برسانند، به طور حتم قاتل را خواهی کشت و اگر او را مجروح نمایند ضارب را به قصاص خواهی رسانید. کوروش گفت همین طور است. ارتب پرسید پس چرا از مجازات من صرفنظر کرده ای در صورتی که من می خواستم خودت را به قتل برسانم؟ پادشاه ایران گفت: برای اینکه من می توانم از حق خود صرفنظر کنم، ولی نمی توانم از حق یکی از اتباع خود صرفنظر نمایم چون در آن صورت مردی ستمگر خواهم شد.
ارتب گفت به راستی که بزرگی و پادشاهی به تو برازنده است و من از امروز به بعد آرزویی ندارم جز این که به تو خدمت کنم و بتوانم به وسیله خدمات خود واقعه امروز را جبران نمایم. کوروش گفت من می گویم تو را وارد خدمت کنند.
از آن روز به بعد ارتب در سفر و حضر پیوسته با کوروش بود و می خواست که فرصتی به دست آورد و جان خود را در راه کوروش فدا نماید ولی آن را به دست نمی آورد. در آخرین جنگ کوروش که جنگ او با قبایل مسقند بود نیز ارتب حضور داشت و کنار کوروش می جنگید و بعد از آنکه موسس سلسله هخامنشی(کوروش بزرگ) به قتل رسید، ارتب بود که با ابراز شهامت زیاد جسد کوروش را از میدان جنگ بدر برد و اگر دلیری او به کار نمی افتاد شاید جسد موسس سلسله هخامنشی از مسقند خارج نمی شد و آنها نسبت به آن جسد بی احترامی می کردند، ولی ارتب جسد را از میدان جنگ بدر برد و با جنازه کوروش به پاسارگاد رفت و روزی که جسد کوروش در قبرستان گذاشته شد، کنار قبر با کارد از بالای سینه تا زیر شکم خود را شکافت و افتاد و قبل از اینکه جان بسپارد گفت : بعد از کوروش زندگی برای من ارزش ندارد.
کوروش بزرگ یا کوروش کبیر(۵۷۶-۵۲۹ پیش از میلاد)، نخستین پادشاه و بنیان‌گذار دودمان هخامنشی است. شاه پارسی پادشاهی انسان دوست بود و از صفات و خدمات او بخشندگی‌، بنیان گذاری حقوق بشر، پایه‌گذاری نخستین امپراتوری چند ملیتی و بزرگ جهان، آزاد کردن برده‌ها و بندیان، احترام به دین‌ها و کیش‌های گوناگون، گسترش تمدن و... شناخته شده‌ است.
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    آمار سایت
  • کل مطالب : 1947
  • کل نظرات : 5
  • افراد آنلاین : 209
  • تعداد اعضا : 0
  • آی پی امروز : 389
  • آی پی دیروز : 36
  • بازدید امروز : 3,629
  • باردید دیروز : 56
  • گوگل امروز : 3
  • گوگل دیروز : 5
  • بازدید هفته : 3,629
  • بازدید ماه : 6,705
  • بازدید سال : 25,311
  • بازدید کلی : 564,590