loading...
سایت تفریح و سرگرمی،مطالب جنجالی،عکس ها و پست های فیس بوکی،استخدام،کاریابی،جوک،اس ام اس،اخبار،عکس،جدیدترین اخبار استخدامی،قیمت طلا و
مدیر بازدید : 74 جمعه 10 مرداد 1393 نظرات (0)
کریم تر از حاتم
 
حکایت, حکایت آموزنده,داستان
حاتم را پرسیدند که :«هرگز از خود کریمتر دیدی؟»
گفت: «بلی، روزی در خانه غلامی یتیم فرود آمدم و وی ده گوسفند داشت. فی الحال یک گوسفند بکشت و بپخت و پیش من آورد. مرا قطعه‌ای از آن خوش آمد، بخوردم.»
گفتم : «والله این بسی خوش بود.»
حاتم ادامه داد: «غلام بیرون رفت و یک یک گوسفند را می‌کشت و آن موضع را می پخت و پیش من می‌آورد و من از این موضوع آگاهی نداشتم. چون بیرون آمدم که سوار شوم، دیدم که بیرون خانه خون بسیار ریخته است. پرسیدم که این چیست؟»
گفتند: «وی همه گوسفندان خود را بکشت.»
وی را ملامت کردم که: «چرا چنین کردی؟»
گفت: «سبحان الله ترا چیزی خوش آید که من مالک آن باشم و در آن بخیلی کنم؟»
پس حاتم را پرسیدند که: «تو در مقابله آن چه دادی؟»
گفت: «سیصد شتر سرخ موی و پانصد گوسفند.»
گفتند: «پس تو کریمتر از او باشی!»
گفت: «هیهات! وی هر چه داشت داده است و من آز آن چه داشتم و از بسیاری، اندکی بیش ندادم.»
مدیر بازدید : 126 شنبه 04 مرداد 1393 نظرات (0)

جدیدترین جملات پشت کامیونی...

نه عشق ، نه خورشید ، زیرا هر دو غروب می کنند
.
.
.
از عشق تو لیلی ، رفتم زیر تریلی
.
.
.
غصه نخور جوجه خاور ، بزرگ میشی بنز تک میشی
.
.
.
بر چشم خوب رحمت
.
.
.
به خاطر اشک مادر
پاتو از رو گاز بردار برادر
.
.
.
وای اگر از پس امروز بود فردایی
.
.
.
هرکه راهیچ به کف نیست ، به دل آهی هست
.
.
.
عاشق بی انتظار مادر
.
.
.
به حرمت اشک مادر توبه کردم
.
.
.
.
بوق نزن شاگردم خوابه
.
.
.
بی تو هرگز ، با تو عمراً
.
.
.
رادیات عشق من از بهر تو آمد به جوش
گر نداری باورم بنگر به روی آمپرم
.
.
.
نه من عاشق خاموشم ، نه تو آن معشوق پنهان
.
.
.
معرفت در گرانیست به هر کس ندهندش
پرطاووس قشنگ است به کرکس ندهندش
.
.
.
از ماجرای درد عشق حکایت خطاست
از محنت محبت اظهار شکایت نارواست
.
.
.
ای عاشق دلسوخته اندوه مدار
روزی به مراد عاشقان گردد کار
.
.
.
در حلقه ایم با تو و چون حلقه بر دری
.
.
.
گل خجل است ز عطر خوشبوی شهید
.
.
.
الهی کدام درد بود از این بیش
که معشوق توانگر و عاشق درویش

مدیر بازدید : 83 پنجشنبه 12 تیر 1393 نظرات (0)

برادرای شیطون

برادرای شیطون
یکی بود یکی نبود، دو تا برادر شیطون بودن که به خاطر شیطنت و شلوغیشون یه محل از دستشون شاکی بود...
دیگه هر جا که خرابکاری می شده همه می دونستن زیر سر این دوتاست...
خلاصه ی کار، پدر و مادر این دو نفر صبرشون تموم میشه و کشیش محل رو میارن و میگن: " خواهش می کنیم این بچه های ما رو نصیحت کنید؛ پدر همه رو در آوردن! "
کشیشه میگه: " باشه، ولی یکی یکی بیاریدشون که راحت تر باهاشون صحبت کنم و مشکلی پیش نیاد. "
خلاصه، اول داداش کوچیکه رو میارن.
کشیشه ازش می پرسه: پسرم! آیا میدونی خدا کجاست؟
پسره جوابشو نمیده و همین جور در و دیوار رو نگاه می کنه...
باز ازش می پرسه: "پسر جان! میدونی خدا کجاست؟ "
ولی دوباره پسره به روش نمیاره...
در نهایت دو سه بار کشیشه همین سوالو می پرسه و پسره هم به روش نمیاره...!
آخرش کشیشه شاکی میشه و داد می زنه: بهت گفتم خدا کجاست؟!
پسره می زنه زیر گریه و به سمت اتاقش فرار می کنه و در رو هم پشتش می بنده!
داداش بزرگه ازش می پرسه: چی شده؟؟؟!!!
پسره میگه: بدبخت شدیم!!
خدا گم شده، همه فکر می کنن ما برش داشتیم...

اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    آمار سایت
  • کل مطالب : 1947
  • کل نظرات : 5
  • افراد آنلاین : 195
  • تعداد اعضا : 0
  • آی پی امروز : 390
  • آی پی دیروز : 36
  • بازدید امروز : 4,095
  • باردید دیروز : 56
  • گوگل امروز : 3
  • گوگل دیروز : 5
  • بازدید هفته : 4,095
  • بازدید ماه : 7,171
  • بازدید سال : 25,777
  • بازدید کلی : 565,056